سرخط خبرها

نگاهی به فیلم مستند «هیچ کس منتظرت نیست»، ساخته محسن اسلام زاده | بی پناهانِ از  یاد  رفته

  • کد خبر: ۱۵۲۹۵۴
  • ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۳
نگاهی به فیلم مستند «هیچ کس منتظرت نیست»، ساخته محسن اسلام زاده | بی پناهانِ از  یاد  رفته
فیلم مستند «هیچ کس منتظرت نیست»، ساخته محسن اسلام زاده، را باید در رده مستند‌های اجتماعی جای داد.

شهرآرانیوز؛ در اغلب مستند‌های اجتماعی، مستندساز بی آنکه خود بخواهد ناآگاهانه به سمت و سویی کشیده می‌شود که فیلم او به دلیل انتخاب یک موضوع اجتماعی با درون مایه‌ای که تلخی‌های فراوانی در مضمون اثر یافت می‌شود، به سادگی به سیاه نمایی متهم می‌شود؛ تناقض آشکاری که به جای اقناع مخاطبان چنین نگاهی، مسئولان و متولیان امور اجتماعی را زیر سؤال می‌برَد. به همین روی، در مستند «هیچ کس منتظرت نیست» به دلیل نوع روایت و ساختار هوشمندانه اثر، فیلم ساز به سیاه نمایی متهم نمی‌شود.

به ویژه که برخلاف نام و عنوان فیلم، در عمل آنچه در فیلم رخ می‌دهد، بر این باور تکیه و تأکید می‌کند که جمع پرمهر و بی بدیل خانواده -در هر جایگاه اجتماعی و طبقاتی که باشد- آن چنان پُرجاذبه و محیطی گرم و دوست داشتنی است که حتی برای آدم‌هایی که در اوج آلودگی هایشان به انواع مواد مخدر، بازهم پناهگاهی مطمئن و دوست داشتنی به حساب می‌آید. فصل پایانی این مستند با کارکرد درست و سنجیده‌ای در حد یک فیلم داستانی ملودرام، اشک شوق در چشمان بیننده فیلم می‌نشاند و به آدم‌های کارتن خواب فراموش شده نیز می‌گوید که خانه در انتظارشان است.

برای بازگشت به آغوش گرم خانواده، در هر گروه سنی و اجتماعی که قرار داشته باشند (چه زن و چه مرد) تنها به اندکی خودباوری، همت و امید به رستگاری نیاز است. در ساختار روایی فیلم، حضور «سپیده علیزاده» در جایگاه مدیر مرکز (نور سپید هدایت)، ویژه نگهداری زنان کارتن خواب در میدان شوش تهران، به عنوان یک عامل پیش برنده و به نوعی همانند یک شخصیت محوری در فیلم‌های داستانی و سینمایی، حضوری بسیار تعیین کننده دارد.

جدا از مسئولیت اجتماعی چنین چهره‌ای که ما از آغاز تا پایان فیلم در اشک‌ها و لبخندهایش با او همراهی می‌کنیم، در این مستند نیز در اعماق گروه‌های اجتماعی آسیب دیده و به حاشیه رانده شده، در شرایط دشوار و غیربهداشتی، کنار آن‌ها قرار می‌گیرد و به دلیل حضورش در مرکزی که پناهگاه بسیاری از زنان آسیب دیده کارتن خواب شده است، برای زنان رانده شده از خانواده و دور از فضای عادی جامعه، به حامی و پشیبانی دل سوز بدل شده است که بروز هر گونه اختلال در این خدمت رسانی اجتماعی، دل یکایک آدم‌های چنین پناهگاه امنی را به لرزه می‌اندازد؛ به خصوص که نتیجه برخی پژوهش‌ها نشان داده است در گروه زنان و دختران معتاد و کارتن خواب در مقایسه با گروه آسیب دیدگان مرد، تعداد کمتری، شانس بازگشت به خانه و آغوش گرم خانواده را خواهند داشت. به همین روی به نجات بخشی زنان و دختران آسیب دیده باید حساسیت بیشتری نشان داده شود.

در این فیلم مستند، از معرفی مستقیم آدم‌های آسیب دیده آگاهانه پرهیز می‌شود و مخاطب فیلم، غیرمستقیم و از طریق گفتگو‌های میان خانم علیزاده یا «مونا» که دستیار امور اجرایی اوست، به مشکلات این آدم‌های رانده شده از خانه و خانواده و رنج هایشان پی می‌برد. فصل جدا کردن «آرزو» از مادر و همچنین از پدر معتادش، با همه تلخی هایش، نشان دهنده این حقیقت است که گاه برای یک نجات یک بیمار باید به سختی‌های یک جراحی سنگین رضایت داد.

به همین روی، در فصل دیگری از فیلم که مددکار به مادر آرزو تصویر شاد و‌تر و تمیز شده دخترش (آرزو) را نشان می‌دهد، مخاطب فیلم به سادگی می‌پذیرد که جدا کردن دخترک از مادرش، کار درستی بوده است. وقتی دوربین مستندساز ما را با حریم خانوادگی خانم علیزاده (پدر و مادرش) و بعد با همسرش آشنا می‌کند، به خوبی در می‌یابیم که علیزاده این شغل یا این دغدغه مندی را انگار به اراده خودش انتخاب نکرده است، بلکه به عنوان نوعی رسالت و تعهد اجتماعی، برای این خدمت رسانی انتخاب شده است.

درست به همین دلیل است که وقتی از او به عنوان مادر زنان و دختران کارتن خواب یاد می‌شود، با توجه به گلایه‌های ظریف همسرش درمی یابیم که بخشی از وظایف مادری خود را به همسرش سپرده است؛ همسری که صد البته با توجه به پیشینه آشنایی با رنج اعتیاد و دغدغه مندی خاص در این موضوع، برای به اجرا در نیامدن بسیاری از طرح‌های کارشناسانه در مسیر نجات بخشی معتادان و زنان آسیب دیده، نگاهی انتقادآمیز به مراکز و نهاد‌های مسئول دارد و به بهبودی این شرایط نابهنجار نیز چندان امیدوار نیست. یکی از درخشان‌ترین فصل‌های فیلم، بخش پایانی این مستند شبه داستانی است که با زحمت زیادی، به کمک امکانات فضای مجازی، ترتیب دیدار غیرمنتظره مونا و پسرش (محسن) داده می‌شود؛ پسری که مادرش نزدیک به ۲۸ سال از او بی خبر مانده بود.

فضای تراژیک و اشک انگیز چنین دیداری که در عین دل شادی مونا به وجود می‌آید، درست شبیه رقص و پایکوبی زنان آسیب دیده با ترانه «ای شاخ‌تر به رقص آی» با صدای محسن چاووشی یا شادی‌های بسیار کلیشه‌ای معتادان در فصل جشن تحویل سال نو است. آمیزه‌ای روشن از اشک و لبخند و تلخی‌های ریشه دار و شادی‌های زودگذر.

محسن اسلام زاده در مقام کارگردان اثر در حد توانش تلاش کرده است تا کاری تأثیرگذار فراهم سازد. همراهی و همدلی مخاطبان چنین مستندی، به روشنی نشان می‌دهد که فیلم با مخاطبانش به خوبی ارتباط برقرار می‌کند؛ به ویژه که در تدوین و موسیقی خاصی که متناسب با فضای کلی فیلم ساخته شده است، خلاقیت‌ها و نوآوری‌های آشکاری دیده می‌شود.

شاید یکی از شکل‌های متفاوت برخورد با زنان آسیب دیده‌ای که در این مستند می‌بینیم، شنیدن بی واسطه سرگذشت و تلخی‌های زندگی هریک از آنان، از زبان خودشان بود که گاه می‌تواند درجه اثرگذاری چنین آثاری را بالاتر ببرد؛ با این همه وقتی کارگردانی در طراحی شیوه روایی فیلم خود، می‌کوشد تا از کلیشه‌های رایج دور شود، باید به نوع نگاه او در انتخاب چنین روشی احترام گذاشت.

عزیزا... حاجی مشهدی - نویسنده و منتقد سینما 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->